۱۳۹۶ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

مسافر کشی

"همراه گفت عشقی چیزی پیدا کن. 
یادم افتاد یک بار هم با سحر ماشین بابا را برداشتیم که برویم تفریح. گفتیم تفریح و رفتیم مسافرکشی. مسافر زدیم از تجریش به ونک؛ از ونک به فاطمی؛ ماشین بابا برچسب طرح ترافیک هم داشت. بعد از فاطمی هم رفتیم میدان ولیعصر. از میدان ولیعصر هم رفتیم به فاطمی. بعد هم دوباره تا ونک و میدان محسنی. من توی آینه، زل می‌زدم توی چشمان مسافرها. فکر می‌کردم مردَم را بینشان پیدا می‌کنم حتما. خیلی هم تصادفی. فکر می‌کردم می‌فهمند مسافرکش نیستم و توی آن شیشه‌ایِ معجزه‌آسا، در چشمانشان دنبال چیزی می‌گردم؛ و نه در جیبشان. نشد. عشق را آن روز پیدا نکردم. آدم‌ها وقت پیاده شدن، یک‌بند توی جیبشان دنبال یک چیزی می‌گشتند.
آخر سر هم پول‌ها را با سحر برداشتیم و رفتیم بستنی خوردیم. آن روزها فکر می‌کردم مرد قد بلندِ دست گنده‌ی بستنی فروش سر کوچه‌مان را هم دوست دارم. اما وقتی دایره‌ای‌های بستنی را می‌گذاشت توی نان قیفی و می‌داد دستمان ، سحر با آرنجش سقلمه‌ای زد و گفت مرمر، باور کن در چشمانش چیزی جز بستنی نیست. راست می‌گفت.ٰ باور کردم. در چشمان آن مرد چیزی جز حلبی‌های پر از بستنی با طعم قهوه و پسته و نهایتا هویج‌هایی که توی مخلوط‌کن خورد و با شیر یا بستنی سنتی مخلوط می‌شدند، چیزی نبود. بعدش رفتیم کافی‌شاپ ری‌را. فکر می‌کردم چقدر تلاش کرده‌ام و 
برای پیدا کردنش مسافر هم زده‌ام. ری‌را هم رفته‌ام. بستنی هم خورده‌ام. 
یادم می‌آید آن روز با خودم گفتم آدم عاشق که بستنی فروش نمی‌شود. مسافر هم نمی‌شود. تو مسافرکش هم که بشوی، مسافر را باید پیاده‌اش کنی که برود. نمی‌توانی التماسش کنی و بگویی بمان، بمان. بگذار پولش را بدهد و برود. بگذار برود. ‌فوقش بعدش می‌روی و بستنی‌ات را می‌خوری.
آمدم به امروز به دوست گفتم تصمیمم را گرفته‌ام. آخرش می‌روم دنبال مسافرکشی. مدرک تحصیلی را هم می‌گیرم و می‌گذارمش پشت در خانه‌ی پدری‌. که همه خوشحال باشند. می‌روم پی مردم که شغلش عاشق پیشگی‌ست و به جیبش و کیف پولش فکر نمی‌کند. در آینه‌ای، در حال خرید بستنی قیفی‌ای، چیزی، جایی، بالاخره پیدایش می‌شود و با هم می‌رویم دنبال مسافرکشی و تمام مسافرها را با هم پیاده کنیم. بعدش با هم می‌رویم و بستنی می‌خوریم."
از رمانی که دارم می‌نویسم و بی‌نام است هنوز. شاید هم ننویسمش و بروم بستنی‌ای، چیزی بخورم. شاید کنار
 تمام دیگر نوشته‌هایم که می‌برمشان به گور.