دو دوست به خارج سفر کردند.
یکیشان فرزندی داشت که از چند سال قبلش در این خارج سکنی گزیده بود و میخواست
دیداری تازه کند؛ آن دیگری هم فقط میخواست خارج را ببیند.
دوست: آقازاده* کجاست؟
ندیدیمش این چند روز.
ولی: سخت مشغول کار است.
دوست: زندهباد، زندهباد. میگفتید
میآمد و برای ما یکی دو جمله خارجی صحبت میکرد حظ میکردیم.
ولی: زبان این خارجیها را
نمیداند. در حوزهی کاری خودش فعال است.
دوست: آفرین! تخصشان چیست؟ تحصیلاتشان چیست؟
ولی: نقد میکند. تحصیلات خاصی ندارد. چون آن مملکت لیاقت او را نداشت.
دوست: بهبه؛ بهبه. در چه
زمینهای نقد میکند؟
ولی: در کلیهی زمینههایی
که فکرش را بکنید. سیاست، فوتبال، کار، اجتماع، اقتصاد، ادبیات، زنان، حقوق بشر و غیره.
دوست: عجب، عجب! کجا مشغول
به کار هستن ایشون؟
ولی: در شبکههای اجتماعی.
فیسبوک، توییتر، وبلاگ و چند جای دیگر که خاطرم نیست. جهانی شده است اصلا.
خیلیها میشناسندش و برایش زیاد لایک میزنند. بیشتر از چهارهزار نفر فِرِند در
فیسبوکش دارد. خوب شد آمد خارج. وگرنه غیر از اطرافیانمان در آن شهرستان کوچک،
دیگر کسی او را نمیشناخت و پیشرفت نمیکرد.
دوست: آنوقت در این گرانی،
با این تخصص و شغل، درآمد هم دارن؟
ولی: بله. بعضی آخر شبها که
از نقد فارغ شد، گزارش مینویسد و اینطوریست که «روزنامهنگار»* هم هست. کارتش را
هم خودم دیدم. یک آب باریکهای هم در کنار این شغلش دارد. گهگداری جیب دوستان و
آشنایانش را میزند. گاهی قرض میگیرد و پس نمیدهد هرچند سالها قول بازگرداندن پول
را میدهد؛ ولی وقتی یواشکی پول برمیدارد خیالمان راحت است که خیالش راحت است.
دوست: ماشاالله ماشالله. خب
برای این همه تخصص در همان روستای خودتان کار نبود که آمد و خودش را آواره کرد؟
ولی: چرا. دو بار رفت
تظاهرات؛ بعدش به تلفن خانه زنگ زدند گفتند در تظاهرات شرکت نکند. اینطور شد که
فهمیدیم فرزندمان فرد سیاسی بسیار مهمیست
و جانش در خطر است.
دوست: صحیح. خاک بر سر آن مملکت که اینطور مغزها را فراری میدهد.
*توضیح برای مخاطبان خارجی:
در ادبیات فارسی، مردان بچه از شکم میزایند و زنان طوله پس میاندازند.
*قطعا خوانندگان عزیز در
جریانند که روزنامهنگار در خارج، با روزنامهنگار در داخل متفاوت است. اگر در جریان نیستید بفرمایید تا در پستی دیگر برایتان توضیح دهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر