۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

کجایی تو دختر؟

چهارشنبه ۵ دسامبر ۲۰۱۲


بچه‌تر که بودم، حدود 22 سال پیش، کلاس اول دبستان، روزای اول از اتوبوس مدرسه و شلوغیش و حس غریبگیش می‌ترسیدم و سوارش نمی‌شدم. پیاده راه میفتادم سمت خونه. بعضی وقتا هم انقدر جمع کردن دفتر و کتابام طول می‌کشید که از سرویس جا می‌موندم. همیشه هم تو راه برگشت گم می‌شدم. درست هم در لحظاتی که از وحشت بغضم می‌گرفت، بابام با یه نون لواش تو دستش، منو پیدا می‌کرد. با یه ذوقی از پیدا کردن من توی چشماش و با یه وحشتی که پشتش قایم کرده بود، بهم می‌گفت: کجایی تو دختر؟ بیا اینو بخور، می‌دونم گشنته، تا برسیم خونه سر دلتو بگیره. اصلا نمی‌دونم از کجا می‌فهمید که من کجام! من واقعا گم می‌شدم! دوم دبستان هم همین بساط بود. بعد از این اتفاقات هم دیگه اصلا برام سرویس مدرسه نگرفت. اکثرا خودش صبح زود من رو می‌برد مدرسه و عصر برم می‌گردوند. تا آخرین سال تحصیل هم همین بساط بود. 
حالا این روزا بعضی وقتا که گم می‌شم و یا یادم می‌ره باید چیکار کنم و یا اینکه نمی‌دونم راه چیه، دلم می‌خواد بابا وسط راه پیداش بشه و با همون نگاه فقط بگه: کجایی تو دختر؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر