۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

شنبه ۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۲


خانه در چمدان جا نمی‌شود. خاطره در خانه می‌ماند. در دیوارهایش نفوذ می‌کند. ریشه می‌دواند. حجم می‌آورد. واژه می‌شود و صدا. به در و دیوار می‌کوبد خودش را. خاطره‌ساز را می‌خواند. خسته می‌شود. گوشه‌ای کز می‌کند. خشک می‌شود. می‌میرد. گوشت و پوست‌اش تجزیه می‌شود. استخوانش می‌ماند. یادآوری می‌کند خودش را. مغزت را ساطوری می‌کند. زجرت می‌دهد. آزارت می‌دهد. خوره‌وار به جانت می‌افتد. به در و دیوار می‌کوبی خودت را. خاطره‌ساز را می‌خوانی. خسته می‌شوی. گوشه‌ای کز می‌کنی. خشک می‌شوی. می‌میری. گوشت و پوست‌ات تجزیه می‌شود. استخوانت می‌ماند. در چمدانی کهنه می‌چپانند پاره‌هایت را و درش را کیپ می‌بندند. دم در می‌گذارندت؛ و دزدیده می‌شوی.
افکارت با خاطره می‌پوسند در کنج خانه‌ای که شب‌هایش زیبا بود. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر