۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

برای همین‌هاست که نوشته‌هایمان را پاک می‌کنیم.


یک عادتی دارم که فکر می‌کنم خوب نباشد. شاید هم اسمش بیماری باشد. مثلا همین امروز، مادرم زنگ زد و پرسید که برای مادربزرگم چه کتاب رمانی بخرد و هدیه بیاورد. بعد من گفتم فلان کتاب. بعد هم خداحافظی کردیم. اما مگر کار من به همین‌جا ختم شد؟ خیر. من هی دارم فکر می‌کنم اگر آن کتاب، زیاده از حد، برای مادربزرگ، غمگین باشد و حالش را بد کند، آن‌وقت من چه خاکی بر سرم بریزم؟ اگر کتاب را خواند و به مادرم گفت که خوشش نیامده چه؟ اگر همان اوایل خواندن، کتاب را با احوالش مناسب نیافت و به گوشه‌ای انداختش، زحمات مادرم چه می‌شود؟ و مصبب همه چیز منم و الی آخر. یا مثلا مطلبی می‌نویسم و می‌فرستم برای انتشار. به محض کلیک کردن بر دکمه‌ی سِند و فرستادن مطلب برای سردبیر، تازه شروع می‌کنم به سوال پرسیدن از خودم. یعنی به ریشه‌ی کارم هم تبر می‌زنم. از این که آیا سوژه‌ی خوبی را انتخاب کرده بودم؟ آیا چرندیات نوشته بودم؟ آیا غلط املایی داشتم؟ یا انشایی؟ آیا به‌خاطر تایپ سریع، حروف را جابه‌جا نزدم؟ آیا ویرایش متن خوب بود؟ آیا، آیا، آیا... یا مثلا در یک دور همی، یا اصلا در یک قرار دوستانه‌ی دو نفره، جمله‌ای می‌گویم. بعد، به محض خداحافظی، یاد جمله‌ام می‌افتم و فکر می‌کنم آیا اگر کسی به من آن جمله را گفته بود، من چه برداشتی می‌کردم؟ نکند ناراحت شده باشد! نکند فکر کند من دیوانه‌ام! نکند اصلا بی‌ربط حرف زده بودم! نکند معنی حرفم را نفهمیده باشد. نکند، نکند، نکند. بسیار هم پیش آمده که بعدش مثلا خواسته‌ام توضیحی بدهم یا عذرخواهی‌ای کنم، اما طرف یا اصلا حرف من را نشنیده یا دقیقا منظورم را فهمیده و یا این که اصلا مساله را تا این حد بغرنج نیافته. این وضعیت، شامل حال کامنت‌ها و پست‌ها در فضای مجازی هم می‌شود طبعا. شاید بخاطر جلوگیری از همین خود به بازجویی کشیدن‌هاست که خیلی توضیح می‌دهم. با احتیاط و با جزئیات. شامل حال برگه‌های امتحانی. شامل حال یک تک جمله به عابری که آدرس پرسیده. شامل حال جملاتی که دیگران به من می‌گویند. شامل حال تک جمله‌ای که به بانوی باردار غریبه‌ گفته‌ام، جهت تقدیم صندلی‌ام در متروهای شلوغ. شامل حال یک نگاه. شامل حال زمانی که دارم در یک جمع غذا می‌خورم و یک قاشق در دهانم می‌گذارم (غذا که در جمع می‌خورم، فکر می‌کنم همه‌ی سرها به سمت دهان من چرخیده. می‌دانم تصورش کارتونی‌ست، اما اصلا خنده دار نیست). شامل حال درآوردن دوربین و عکس گرفتن (فکر می‌کنم همه با سرهای چرخیده و دهان‌های باز دارند نگاهم می‌کنند که چرا دارم عکس می‌گیرم)؛ و غیره.
بعد این‌ها، این فکرها دیوانه‌ام می‌کند. حتی ممکن است سال‌ها، به حرفی که به کسی زده‌ام فکر کنم. یا کاری که کرده‌ام. (مثلا هجده سال پیش، نمی‌دانم چرا، اما یک مدل عجیبی می‌خندیدم. یکهو شکمم را می‌گرفتم، خم می‌شدم و صدا در می‌آوردم که هاهاها. یک روز روی پل عابر پیاده در ستارخان، سرِ پاتریس لومومبا، شش قدم پس از به پایان رساندن پله‌ها، همین کار را کردم و خواهرم پرسید چرا اینطور بد حالت می‌خندی؟ و من تا به امروز دارم فکر می‌کنم چرا آن‌طور بد حالت می‌خندیدم؟ و جدی جدی حالم بد می‌شود از این که بد حالت می‌خندیدم و فکر می‌کنم قبل از تذکر خواهرم، دیگر جلوی چه کسی آن‌طور بد حالت خندیده بودم؟) بعد خودم را به صلابه بکشم که آیا کار خوبی بود؟ آیا کار بدی بود. بعد حتی گریه کنم. تا جایی که شب‌ها خوابم نبرد و هی با خودم یکه به دو کنم. و حتی پیش می‌آید که در زمان‌ها و مکان‌هایی، از ترس آسیب روحی زدن یا از ترس برداشت اشتباه و یا از نگرانی رخ دادن هر اتفاق منفی دیگری که برایم غیر قابل پیش بینی‌ست، سکوت را ترجیح می‌دهم و یا دست و بالم قفل می‌شود. البته باز هم بعد از آن، دچار همین بازجویی‌ها از خودم می‌شوم و عصبانی می‌شوم و در تنهایی سرخ می‌شوم که چرا فلان حرف را نزدم و اگر زده بودم، شاید اتفاقی نمی‌افتاد یا اتفاق بهتری می‌افتاد و یا چنین می‌شد و چنان. یا چرا چنان حرکت را نکردم و لذت نبردم و... گاهی هم سعی می‌کنم فراموش کنم که نمی‌شود. یعنی شاید برای لحظاتی برود، اما بعد، با کوله باری از اضطراب، باز می‌گردد و می‌نشیند روی مغزم و شروع می‌کند به چنگ کشیدن. گاهی هم عصبانی می‌شوم و به مانند حیوان خون‌آشامِ بی‌رحمی می‌شوم و راه می‌افتم و ملت را با تمام توانم به گند و خاک می‌کشم. انگار که یک‌ جور انتقام باشد. البته این حالت، با بالاتر آمدن سنم، کمتر شده است. نمی‌دانم، شاید هم هم‌زبان و هم‌کشوری نبودن در این دیار، در کاهشش اثر داشته. 
الان هم که این مطلب را بگذارم اینجا، می‌دانم که باز به این فکر خواهم کرد که آیا درست بود اینقدر لخت بنشینم این وسط؟ آیا، آیا، آیا... برای همین چیزهاست که خیلی وقت‌ها نوشته‌هایم را پاک می‌کنم.



۳ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. neveshteye ghashangi bud. kheyli neveshtehaaye digari naaneveshtehaaye moshtarekemaan ham ast shaayad chon eshteraaki dar bimaarihaast
    P.s: puzesh Fonte Farsi nadaaram

    پاسخحذف
  3. neveshteye ghashangi bud. kheyli neveshtehaaye digari naaneveshtehaaye moshtarekemaan ham ast shaayad chon eshteraaki dar bimaarihaast
    P.s: puzesh Fonte Farsi nadaaram

    پاسخحذف