یکشنبه ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲
صدای قطره.
که میبارد و میخورد بر پنجره
و
پنجرهی مشبک تو را به رخام میکشد
و
از دیوار بالایم میکشد
ناخنهایم را بر دیوارهای سیمانی خور میکنم
و
بالا میروم و میکِشم خودم را
تا
میرسم به دیوارکی
که سهماش
اندکی زلالیست
که
از خیرهی نگاه تو میگیرد
چشمان خشک، زاد و ولد درد را ادامه میدهند
حسرت دیدارِ نَفَس، التیام بخش زایش فرزندانماند
بالا میکشند از دیوارهای سیمانی
و
میرسند به پنجره
خنده سرازیر میشود
***
آنقدر حرفهای رنگی دارم
تا سیاه و سفیدی دود را فراموش کنی
آنقدر پاییز زیباست و برگهای رنگی دارد
که دیگر چشمانت بدنبال بهار نگردند
نقطهای از تاریخ هست
که
آنقدر جنگ آزاد است
که
از پنجرههای مشبک زنداناش
چیزی جز
سنگفرش خیس از نم باران و خیابانهای آزاد
باقی نمانده.
***
واژههایم لای میلهها
گیر میکنند.
جیغ میکشند
و درد
که
به تو نمیرسند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر