۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

به چشمانِ خشک و افسرده‌ی زندانی

یکشنبه ۲۸ اکتبر ۲۰۱۲




صدای قطره.
که می‌بارد و می‌خورد بر پنجره
و
پنجره‌ی مشبک تو را به رخ‌ام می‌کشد 
و 
از دیوار بالایم می‌کشد
ناخن‌هایم را بر دیوارهای سیمانی خور می‌کنم 
و 
بالا می‌روم و می‌کِشم خودم را
تا 
می‌رسم به دیوارکی 
که سهم‌اش 
اندکی زلالی‌ست 
که 
از خیره‌ی نگاه تو می‌گیرد
چشمان خشک، زاد و ولد درد را ادامه می‌دهند  
حسرت دیدارِ نَفَس، التیام بخش زایش فرزندانم‌اند
بالا می‌کشند از دیوارهای سیمانی
و 
می‌رسند به پنجره
خنده سرازیر می‌شود 
***
آنقدر حرف‌های رنگی دارم
تا سیاه و سفیدی دود را فراموش کنی
آنقدر پاییز زیباست و برگ‌های رنگی دارد
که دیگر چشمانت بدنبال بهار نگردند

نقطه‌ای از تاریخ هست
که
آنقدر جنگ آزاد است
که
از پنجره‌های مشبک زندان‌اش
چیزی جز
سنگفرش خیس از نم باران و خیابان‌های آزاد
باقی نمانده.
***
واژه‌هایم لای میله‌ها
گیر می‌کنند.
جیغ می‌کشند 
و درد
که
به تو نمی‌رسند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر