شنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۲
زنی دائم بار دار که بار بالا میآورد و نطفهاش را هضم نمیکند. گس را مزه مزه میکند. ویارِ گس دارد آخر. هر روز. هنوز. خیابانهای آشنا، وحشت میزایند. آهنگهای تکراری. روزهای اوجِ خسته و پر التهاب ترس. کاش قلم اینقدر خشک نبود. خیس بود. زمستان بود اما. و بهاری که طعم نداشت. کجا رفت؟ هان؟ اسب به اصطبل میدود. اسبی که روی دو پا میایستد و شیهه میکشد. خیس میشود از عرق. هنوز میدود. تاخت. هنوز. چیزهای ورم کرده. معده را میسوزاند. حسرت یک خواب کنار دریاچه، قولِ یک روز گرم. چادر را روی همه چیز میکشد. نفوذ میکند اما. دیازپام ده میخوراند. نمیخوابند. مغزش متال را سوراخ میکند و میرود به دیار. ناخن میکشد روی دیوارهای تنی عریان و زیرش خالی با سایه اصابت میکند و حرف نمیزند و نمیبیند چرا؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر