چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۲
مدتی پیش، دوستی، سرش را از مانیتور کامپیوتر برگرداند رو به من و یک نام گفت. دنبالش گفت: "بیچاره! مُرد.". نام را یادم نیست. از آن جهت که در زمینهی به خاطر سپردن نامها، بسیار ضعیف هستم. پرسیدم این شخص، چه کاره بوده؟ آخر حتما باید یک نفر یک کارهای بوده باشد دیگر تا بعد از مرگش از او یاد شود! نام فیلم "نفس عمیق" را آورد. و توضیح داد که خیلی سال پیش که این فیلم اکران شد، بسیار پر مخاطب بوده.
وقتی میگویند فیلم، یک حسی در من زنده میشود. میخواهم ببینمش. البته همیشه این طور نبودم. یادگاریست از یک زمان ناب، که مینشستیم و فیلمهای به قولی در پیتِ ایرانی میدیدیم. زمانی که از فرط فکر کردن، خسته بودیم و میخواستیم کاری بکنیم که نیاز به فکر نداشته باشد. زمانی بود زیبا، که وحشت ترجیعبنداش بود و باید یک کاری میکردیم تا برای لحظاتی رهایمان کند. که بن بست بود. که آن دوران تمام شد. اما عادتهایش، همه، ماند. برای همین هم در یک سایت فیلم ایرانی ثبت نام کردهام و فیلمهایش را میبینم. البته نه همه. آنهایی که مردم بهشان ستارهی بیشتری دادند را. که لااقل، اعصابم خیلی خراب نشود. اعتیاد است دیگر! و اینگونه بود که "نفس عمیق" را هم خواستم ببینم. البته اینها، جدای از هفتهای حداقل یک بار سینما رفتن است.
برای دیدن آن، یوتیوب یاری کرد. صفحه که باز شد، اگر اشتباه نکنم، تعداد بازدیدها از فیلم، نزدیک به ششصد بود. آخر من در به خاطر سپردن اعداد هم ضعیف هستم. البته نه همهی اعداد. برخی اعداد را. مثلا میدانم تعداد پلههای آپارتمانمان چندتاست، با این که از آسانسور استفاده میکنم. و میدانم ایستگاه فلان مترو، چند پله میخورد تا به خروجی برسد. اما این که در کیف پولم چند عدد سکه و اسکناس هست را هرگز نمیتوانم به حافظه بسپارم. تعداد بازدید از این فیلم هم مانند سکهها بود. حدود میدانم. میدانم کم بوده یا زیاد. بازدید، آن موقع به نظرم کم بود. فکر میکردم اگر فیلمی تا این حد سر و صدا کرده بوده و حالا که هنر پیشهاش فوت کرده، دنیا خبر دار شدهاند، خب باید بازدیدش زیاد میبود دیگر! اصلا از اینها بگذریم.
گوشی را روی گوشم گذاشتم و "نفس عمیق" را دیدم. فیلم که تمام شد. با خودم گفتم: "خب؟ که چی؟ این بود فیلم پر سر و صدای چندین سال پیش؟" در موردش خواندم و فهمیدم که منظور از فیلم، نمایش یک چیزی در مایههای بیحوصلگی، بیهدفی، بیتفاوتی و خستگی نسل من بوده. میخواسته اینها را به تصویر بکشد. همینش خیلیها را جذب کرده. اگر این باشد، باید بگویم که خب من هم همین نسلی هستم. من هم مثل بقیه، نا امید، بیحوصله، بیهدف و خسته و بیتفاوت بودم. اما این فیلم، من و نسلی که من دیدم را به تصویر نکشید. شاید اشکال در درک نسلی بود که نسل کارگردان نبود. جدای از اینها که ساعتها جای بحث دارد، اتفاقاتی در فیلم میافتد که هر کاری میکنم خودم را راضی کنم که بگویم "فیلم بود دیگر"، نمیشود. مثلا، بالاخره شخصیت داستان انقدر بیتفاوت است که اگر بگیرنش هم برایش مهم نیست، یا اینقدر برایش همه چیز مهم هست که با دیدن پلیس رنگش بپرد و لال شود؟ یا مثلا پلیس آن مملکت بیاید و بگوید مگر اینجا انگلیس است؟ گیرم هم که بگوید، با تعویض راننده راهش را میکشد و میرود؟ همین؟ بدون رشوه؟ یا نیروی انتظامی بیاید دنبال یک دختر و پسر، دختر و پسر یک حرف مشترک راجع به ارتباطشان نزنند و در نهایت، سه نفر اطلاعات متناقض راجع به ارتباط آنها بدهند و نیروی انتظامی یک چیزی بگوید در مایههای این که "برویم، اینها با هم همدستند"؟ بله، فیلم پلیسی نیست، قرار هم نیست هیچ موضوعی حول دستگیر شدن بچرخد، اما ما با فیلمی روبرو هستیم که نیروی انتظامی و پلیس راهنمایی رانندگی، در آن نقش دارند. برای همین هم باید از قرار دادن شخصیتها در شرایط خاص جلوگیری کنیم تا ماجرا به "چون قافیه تنگ آید، شاعر به جفنگ آید" ختم نشود! یا مثلا جای دیگر، خوابگاه، مشکوک به فساد اخلاقی بشود و خیلی منطقی به دختر بگوید ترک خوابگاه کند؟ بدون در آوردن پدرش و هزار بار کشاندنش به حراست و کمیتهی انضباطی و بدون زدن هزار و یک انگ؟
نمیدانم، من منتقد فیلم نیستم. هر چقدر هم که آدم زیاد فیلم ببیند و انتظارش از فیلم تغییر کند، معنیاش این نیست که میتواند نقد کند. اما چون خواندم که این فیلم، نسل من را به نمایش درآورده بوده، خواستم بگویم آن چیزی که من در فیلم دیدم، اتفاقی نبود که درونش زندگی کردم. مثلا "اینجا بدون من" کجا و باقی کجا؟ اینجا بدون منی که هر لحظهاش با من بود و ماند و هست. در نهایت پیش خودم گفتم باشد، اشکال ندارد. برای خیلی سال پیش، شاید خیلی هم خوب بود. در مقایسه با فیلمهایی مثل به اصطلاح فیلمهای دهنمکی، که چند سال بعد از آن هم تولید شده، اصلا جایزهی کَن هم بهش تعلق میگیرد.
تمام اینها را گفتم که بگویم بعد از دیدن فیلم، لینک یوتیوب را ریفرش کردم. یک کنجکاویای بود که خیلی بدون مقدمه به سراغم آمده بود. البته این کنجکاوی هم جزو عاداتیست که از همان زمان باقی مانده. زمانی که تعداد بازدیدها را نشان میداد و میگفت: "البته پنج میلیون بارش را خودم گوش کردم". عدد ششصد، شده بود هزار و پانصد! امروز هم لینک را چک کردم. چهارهزار و صد و دو، تا این لحظه. با مقایسهی تعداد بازدیدهایش با فیلمهای دیگر (مثل "علی سنتوری" که سه هزار و ششصد بار هم دیده نشده)، و افزایش تعداد بازدیدش از زمانی که من دیدم تا الان، و همچنین با توجه به این که تنها سه ماه از انتشار فیلم در یوتیوب میگذرد، تا قبل از فوت هنرپیشهی این فیلم، بازدیدش بیش از ده بار هم نمیتوانسته باشد.
ظاهرا، نسل بیهدف، تمامی ندارد.
حالا که دارم نوشته را پست میکنم، بازدید شد چهارهزار و صد و سی و پنج. (البته که وسط نوشتن، باید به امور شام و انجام واجبات و مستحبات پیش و پس از آن نیز رسیدگی میکردم).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر