۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

مداد رنگی

پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲

رسید. انگشتانش روی دیوار، نامی نوشتند. جعبه‌ی مداد رنگی‌اش را باز کرد. قرمز را برداشت. موهایش را قرمز کرد. مژه‌هایش را سفید و لب‌هایش را سیاه. تمام رنگ‌ها را برداشت. مردِ غریبه‌اش را سبزِ آشنا کرد. دیوارها را زرد. زندگی را از ابتدا فانتزی کشید. لبخند زد. پرتقالی شد. غذای عاشقانه پخت. قاشق را برداشت. در دهان گذاشت. طعم زن غریبه می‌داد. زن در تنش رفت. روی لیوان‌ها، لب‌های زن حک شده بود. مداد رنگی‌اش را برداشت. با نوکش، تنش را تکه تکه کرد. نفوذ کرده بود. در انتهای آینه، صورت زن غریبه را دید. مداد رنگی‌ها تمام شدند. زندگی‌اش را بر دوش گذاشت و کشید. از شهرها خارج کرد. از مرزها. گلدان خرید. بازگشت. دیوارها را شست. زمین را شست. پنجره‌ها را شست و پرده‌های پرتقالی آویزان کرد. قدم زد. فردایش، برگ‌های گلدان زرد شد. خشکید. نفس‌های زن غریبه جریان داشت. تکه‌ای قدرتمند از زن غریبه در او به جا مانده بود.


ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر